خدا شناسی ، پايه و اساس دين
بسم الله الرحمن الرحيم
اميرالمؤمنين علی عليه السلام میفرمايد : " اول و ابتدای دين خداشناسی
است " . هر چيزی نقطه شروع و پايه و اساسی دارد و هنگامی به صورت
سازمانی محكم و پا بر جا و مفيد در میآيد كه از همان نقطه آغاز شده باشد
و بر روی همان پايه قرار گرفته باشد . دين هم كه سازمانی وسيع فكری و
اعتقادی و اخلاقی و عملی است يك نقطه شروع و يك ركن اساسی دارد كه اگر
از آن نقطه آغاز شود و بر روی آن اساس بنا شود ، محكم و پا بر جا و مفيد
خواهد شد . آن نقطه شروع و آن پايه اساسی ، معرفت ذات اقدس الهی و
شناسايی حضرت احديت است . مثلا عقيده به اصل نبوت و عقيده به اصل معاد
از جمله عقايد اصلی و ضروری دين است ، اين دو اصل به منزله شاخههايی
هستند كه بر روی اين تنه قرار گرفتهاند ، يعنی چون اصل توحيد اصلی است
ثابت ، و چون " جهان را صاحبی باشد خدا نام " و آن صاحب ، جهان را
تدبير میكند و موجودات را به سوی كمالاتشان سوق میدهد و هدايت میكند و
از طرفی بشر در زندگی فردی و اجتماعی خود احتياج دارد به يك نوع هدايت
و راهنمايی مخصوص كه آن را " هدايت وحی و الهام " میناميم ، پس در مجموع زندگانی بشر
نقطهها و روزنهها و دريچههايی خواهد بود كه از آن نقطهها و روزنهها و
دريچهها بشر هدايت و راهنمايی میشود ، آن روزنهها و دريچهها عبارت است
از روحهای مستعد و قلبهای منزه و صافی يك عده از افراد بشر كه به نام "
انبياء " و " پيغمبران " ناميده میشوند ، و همچنين به دليل اينكه اصل
توحيد ثابت است و موجودات به كمال لايقشان رسانده میشوند و از طرفی در
وجود انسان نمونهای از نشئه ديگر وجود دارد ، پس انسانها سوق داده
میشوند به سوی نشئه ديگر كه نشئه عالم آخرت است . پس اصل توحيد است
كه مانند تنه و ريشه يك درخت شاخه ها و برگها و ميوه ها به وجود میآورد
.
در ميان بشر مردمانی پيدا شدند كه درباره پيغمبران خدا راه اغراق و غلو
پيمودند و آنها را به منزله خدايان كوچك فرض كردند . بديهی است كه اين
فكر و عقيده سخيف از آنجا پيدا شده كه پايه اول يعنی اصل توحيد درست
نبوده و شناسايی خداوند حاصل نشده و گرنه چگونه ممكن است كسی اندك
آشنايی به عظمت ذات احديت داشته باشد و آنگاه بشری را كه به تعبير
قرآن كريم مالك نفس خود نيست و اختيار نفع و ضرر و موت و حيات و
رستا خيز خود را ندارد به عنوان شريك خدا و يا به عنوان خدای كوچك
بپذيرد .
و همچنين است ساير شاخهها و برگها و ميوههای دين ، هر كدام از آنها
اگر بر اين اصل توحيد استوار باشد خوب و مفيد و شيرين خواهد بود و اگر
بر اين اصل استوار نباشد آن فايدهای را كه بايد ببخشد نمیبخشد . مثلا يكی
از شاخهها و متفرعات كه در مرحله عمل به حكم دين بايد وجود داشته باشد
مساله محترم شمردن حقوق و حدود خود و ديگران است . اصل توحيد اقتضا میكند كه ما خداوند را عادل و
حكيم و بينا بدانيم ، خدای عادل حكيم هرگز دستور ظالمانه صادر نمیكند ،
خدای حكيم طبق نص قرآن مجيد امر میكند به عدل يعنی رعايت حقوق ديگران و
امر میكند به احسان يعنی به گذشت و فداكاری و فايده رساندن به ديگران ،
خدای عادل حكيم نهی میكند از كارهای زشت و پليد و از كارهايی كه عقل
آنها را قبيح و زشت و منكر میشمارد ، خدای عادل حكيم نهی میكند از ظلم و
تجاوز به حقوق ديگران . ولی هميشه در گذشته و حال بوده و هستند و در
آينده نيز به قياس گذشته و حال خواهند بود كسانی كه مرتكب فحشاها و
زشتيها و ظلمها و تجاوزهای میشدهاند و بعد هم ادعا میكردهاند كه خدا اين
طور دستور داده است . در سوره مباركه اعراف میفرمايد : " و چون كار
بدی كنند عذر آورند كه پدران خويش را اينچنين يافتهايم ، گذشتگان ما
اينطور عمل میكردهاند و ما بر راه و روش آنها هستيم . عذر ديگر كه
میآورند اين است كه دستور دين هم همين است ، كار ما بر موازين شرعی و
دينی منطبق است . تو اين پيغمبر به اينها بگو كه خدا هرگز به كار بد امر
نمیكند ، چرا جاهلانه به خداوند نسبتهای دروغ میدهيد ؟ " مفاد اين آيه
اين است كه اگر اصل توحيد اين مردم درست بود و اگر خدا را به صفات
عليا و اسماء حسنی شناخته بودند ، اگر خدا را به عدل و حكمت و عنايت
شناخته بودند ، اگر میدانستند كه در فيض و لطف خدا تبعيضی نيست ، هرگز
به اين بدعت و اين خرافه تفوه نمیكردند ، هرگز كارهای زشت خود را منطبق
با موازين دينی فرض نمیكردند ، اگر خدا را میشناختند میدانستند كه خدا
دستور ظالمانه نمیدهد ، خدا نمیگويد يكی حق ديگری را پامال كند
و محصول دسترنج او را بدون استحقاق بخورد و نام دين به آن بدهد ، خدا
اجازه نمیدهد كه فردی بيكار و بيعار در اجتماع بگردد و كل بر ساير افراد
باشد ، باری بر دوش اجتماع باشد و خودش باری از دوش كسی برندارد و
آنگاه چنين وانمود كند كه رضای خدا و دستور خدا و فرمان خدا همين است و
بس .
آری ، حرف اول دين خداشناسی است ، الفبای دين خداشناسی است همان
طوری كه اساس معلومات يك شاگرد مدرسه اين است كه قدرت خواندن كتاب
در او پيدا شود ، تا نتواند بخواند نمیتوان دروس مشكل طبيعی و رياضی و
ادبی را به او آموخت ، و پايه اول خواندن كه شاگرد استعداد خواندن پيدا
كند اين است كه شاگرد حروف شناس شود ، يعنی حروف زبانی را كه با آن
زبان تحصيل میكند تميز دهد ، پس اگر شاگرد از اول حروف شناس نشود
قدرت خواندن در او پيدا نمیشود و اگر قدرت خواندن در او پيدا نشد هيچ
درسی را ياد نخواهد گرفت . در درس عملی و تربيتی و فكری دين ، خداشناسی
به منزله حروف شناسی دين است ، اگر خداشناس شد میتواند خط دين را
بخواند ، به مقصود دين آگاه شود و هدف دين را بشناسد ، اگر حروف شناس
نشد ، كلمات دين را كه همان دستورات دين است غلط خواهد خواند و غلط
ترجمه خواهد كرد و كارش به آنجاها خواهد كشيد كه قرآن مجيد نقل میكند ،
يعنی مرتكب هر كار زشت و هر ظلم و ستم خواهد شد و در پندار خود چنين
معتقد خواهد شد كه آنچه من میكنم عين رضای خداست و عين دستور دين خداست
. لهذا علی عليه السلام فرمود : " اول دين و آغاز دين خداشناسی است "
ولی خداشناسی نسبت به دين در عين اينكه اول دين است
وسط و آخر دين هم هست همانطوری كه خود ذات اقدس الهی در
عين اينكه اول وجود است آخر وجود هم هست ، با همه موجودات هست ، محيط
است بر همه موجودات . اگر انسان موحد واقعی باشد كافی است برای اينكه
همه فضيلتها را به دنبال خود خواهد كشانيد . به گفته شاعر :
دل گفت مرا علم لدنی هوس است |
تعليمم كن اگر تو را دسترس است |
گفتم كه الف ، گفت دگر ، گفتم هيچ در خانه اگر كس است يك حرف
بس است.